پشتپرده تغییرات رهبری سیاسی در جناح راست
تاریخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۸۸۵۰۰۳
در عرصه سیاست و در جوامع مختلف، همواره افرادی هستند که رهبری سیاسی یک جریان سیاسی را برعهده دارند؛ افرادی که اسامی مختلفی را مانند لیدر و یا رهبر جریان سیاسی برای آنها به کار میبرند. در واقع چنین افرادی به حکم تجربه و جایگاهی که بهدست آوردهاند، نوعی ریشسفیدی در را در گروه خود داشته، مورد احترام سایر اعضا آن جریان سیاسی هستند و پیشرو در حرکات آن گروه محسوب میشوند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سعی در این است که اگر نقدی هم به رهبری گروه وجود دارد، درون خانواده مطرح شده و به بیرون منتقل نشود؛ به ندرت دیده شده که آنها به صورت علنی و در پیش دیده همگان از سوی افرادی از خانواده سیاسی خود مورد بیاحترامی قرار گرفته و یا حتی نقد جدی به آنها صورت گیرد.
در ایران نیز این قاعده سیاسی وجود یک لیدر در رأس جریانهای سیاسی پس از انقلاب وجود داشته است. بهویژه از نیمه دوم دهه ۶۰ که دو جناح چپ و راست به صورت رسمی تشکیل شدند، در رأس هرم این دو گروه چهرههایی وجود داشتهاند که نقش رهبری و ریشسفیدی را ایفا کردند و سعی در پیش بردن اوضاع در جریان سیاسی خود داشتهاند.
اما در بین دو گروه چپ و راست که از پس از دوم خرداد ۷۶ با عنوان اصلاحطلب و اصولگرا خوانده شدهاند، اوضاع در جناح راست سال به سال در بُعد رهبری پیچیدهتر شده و اتفاقات عجیبی پیرامون رأس هرم آنها رخ میدهد. چیزی که با همه فرازونشیب موجود در جریان اصلاحطلب و بحثهایی که برخی از جوانان این جریان هم به دنبالش رفتند، اما فعلاً به نقطه بحرانی نرسیده است و جایگاه رهبری و لیدری برای افرادی مانند سیدمحمد خاتمی و حتی میرحسین موسوی و مهدی کروبی در درون جریان باقی مانده است؛ اتفاقاتی که در دو هفته اخیر در میان اصولگرایان اوج گرفته و حالا کار به جایی رسیده که برخی چهرههای جویای نام و جوان اصولگرا که از طریق همین جریان به نام و نشان رسیدهاند، کاربرد دو واژه (پاجوش و چنار که در سخنان غلامعلی حدادعادل مطرح شد) را بهانه قرار داده و بی پروا ریشسفیدهای جریان اصولگرا را مورد حمله قرار میدهند؛ موضوعی که همین چند روز پیش با اخطار مهمی از سوی یکی از استادان اصولگرای علوم سیاسی دانشگاه روبهرو شد و از «ابتذال امر سیاسی» سخن به میان آورد.
پرویز امینی ۲۷ بهمن در بخشی از مناظره خود با حسین مرعشی، بدون اینکه نامی از فردی بیاورد، از ابتذال در امر سیاست سخن میگوید: «نهاد انتخابات به چنان ابتذالی کشیده شده که «استاد فلانی» که زمانی سخنرانی میکرد و اعداد فراماسونری از تصاویر نشان میداد، حالا لیدر سیاسی شده و عمل سیاسی تنظیم میکند. این یعنی امر سیاسی دچار ابتذال شده است.»
برای بررسی این موضوع و روندی که جریان راست در برابر چهرههای ریشسفید و لیدر خود طی کرده تا به سال ۱۴۰۲ رسیده، باید هم به سراغ علم سیاست رفت و پرسید که اصولاً اخلاق در سیاست چه جایگاهی دارد؟ آیا سیاست باید اخلاقی باشد یا خیر؟ و در نهایت آنچه را بهعنوان ابتذال امر سیاسی تعریف میکنیم به چه معنی و در چه جایگاهی است و فضای سیاسی کشور ما چه نسبتی با این پدیده پیدا کرده است؟
جناح راست و رهبران.اما همانطور که در ابتدای بحث اشاره شد، روند در جناح راست بهگونهای است که میتوان افول امر سیاسی و بهعبارت دیگر افول اخلاق در سیاست را مشاهده کرد. درست چند روز پس از اینکه پرویز امینی، سیاستمدار اصولگرا از ابتذال در امر سیاست سخن گفت، غلامعلی حدادعادل که به هر صورت نقش ریشسفیدی را در سالهای اخیر بین اصولگرایان ایفا کرده، در نشست خبری خود جملهای را درباره تعدد لیستهای اصولگرا به کار برد که آغاز برخی واکنشها و حملههای درونخانوادگی شد.
او گفته بود: «همیشه در کنار چنار بلند چند پاجوش هم متعدد زده میشود؛ امری طبیعی است.»، اما پس از این جمله (فارغ از اینکه بیان آن درست یا غلط باشد) حملههایی به حدادعادل میشود و در این میان برخی چهرههای جوان اصولگرا دست به کنایهزنی علنی به او میکنند. برای مثال امیرحسین ثابتی، یکی از جوانان اصولگرا که به مجلس دوازدهم هم راه یافته است، از برخورد خود با حدادعادل هنگام رایگیری اینگونه روایت کرده است: «در مسجد لرزاده وقتی داشتم اسامی نامزدها را مینوشتم آقای حدادعادل از کنارم عبور کرد. یکدفعه چندنفر با گلایه گفتند این دوره دیگر پاجوشها رای میآورند. ایشان ایستاد و گفت این حرفها جوسازی است و منظورم چیز دیگری بوده. یکدفعه بلند شدم و گفتم سلام دکتر! پاجوش اصلی هستم.».
اما با نگاهی به تاریخ میتوان دید که موضوع حمله درونخانوادگی به چهرههای اصولگرا تنها مربوط به مقطع فعلی نیست و جناح راست از دهه ۸۰ دچار این موضوع شده که به نوبت چهرههای شاخص و ریشسفید خود را مورد حمله و هجمه قرار داده و آرامآرام زمینه جدا شدن این چهرهها را از خود فراهم میکند.
از هاشمی تا حدادیکی از اولین چهرههایی که در این ارتباط میتوان مثال زد، اکبر هاشمیرفسنجانی و علیاکبر ناطقنوری بودند؛ که سالها بهعنوان ریشسفید و لیدر جریان راست فعالیت کردند، اما به مرور و در دهه هشتاد، توسط خود اصولگرایان حذف شده و جای خود را به چهرههای جوانتر دادند. در این میان هرچند فاصلهگیری جریان راست با هاشمیرفسنجانی، از دوران ریاستجمهوریاش استارت زده شد، اما دهه هشتاد و انتخابات ریاستجمهوری دوره نهم در سال ۱۳۸۴ را میتوان آغاز دورهای دانست که حملهها به هاشمیرفسنجانی آغاز شد.
آغازکننده این موضوع هرچند محمود احمدینژاد، رئیسجمهور محبوب اصولگرایان بود، اما به مرور و بهویژه پس از اتفاقات سال ۱۳۸۸ حملهها به هاشمی اوج گرفت و توهینهای زیادی از سوی چهرههای جوانتر اصولگرا انجام شد. ناطقنوری، اما تا سال ۸۴ چندان مورد حمله قرار نمیگرفت، اما در جریان انتخابات سال ۱۳۸۸، محمود احمدینژاد استارت حمله به این چهره اصولگرا را زد.
البته در همان مقطع محمدرضا مهدویکنی هم در قید حیات بود، اما برخوردهایی که با هاشمی و ناطقنوری صورت میگرفت، با او انجام نشد؛ هرچند نباید فراموش کرد که عملاً بسیاری از چهرههای اصولگرا به توصیههای او هم عمل نمیکردند و مسیری را طی میکردند که خودشان به صلاح میدانستند. اوج این موضوع در سال ۱۳۹۲ و پیش از انتخابات ریاستجمهوری رقم زده شد؛ جایی که قرار بود از بین محمدباقر قالیباف، علیاکبر ولایتی و غلامعلی حدادعادل یک نفر با برگزاری نظرسنجی بهعنوان نامزد واحد اصولگرایان معرفی شود، اما در آستانه انتخابات تنها حدادعادل بود که به وعده خود عمل کرد و انصراف داد تا بدینترتیب عملاً تلاشهای مهدویکنی بیثمر شود.
پس از اینکه هاشمیرفسنجانی و ناطقنوری حذف شدند و رؤسای جامعتین هم در یک دهه اخیر از جایگاه ریشسفیدی و رهبری جریان اصولگرا به حاشیه رانده شدند و عملاً دعواهای چند انتخابات اخیر حول پدرخواندگی و خواستن و نخواستن آنان مطرح شد، به این ترتیب روزبهروز جایگاه این ریشسفیدان کمتر شد. البته که تصور میشد حالا قرار است ریشسفیدی و لیدری جریان راست به افرادی مانند غلامعلی حدادعادل برسد، اما حالا یک دهه پس از اینکه حدادعادل رهبری سیاسی جریان راست را برعهده گرفته است با این رفتار روبهرو میشود و در جایگاهی قرار میگیرد که هم بخش زیادی از اصولگرایان به حرف و توصیههای او در جریان انتخابات مجلس دوازدهم گوش نمیدهند و هم از درون خانواده خود مورد حمله قرار میگیرد.
این حملهها به حدادعادل در حالی صورت میگیرد که دو جریان جدیدتر در اصولگرایان متولد شده که جدیدترین آن، جبهه صبح ایران است که دبیرکلی آن را علیاکبر رائفیپور برعهده دارد که با سخنرانیهای جنجالی پیرامون فراماسونری مطرح شد، اما آرامآرام درباره تمام موضوعات اظهارنظر کرد و در همین دوره مجلس هم، لیست انتخاباتی داد و خودش را درحالیکه سابقه امر سیاسی نداشته و تنها سخنران بوده، در قامت یک رهبر سیاسی میبیند.
البته در این میان، سه چهره شاخص دیگر اصولگرا هم بودهاند که هرچند جایگاه ریشسفیدی را در این جریان نداشتند، اما با برخوردهای تندی از سوی چهرههای جوانتر اصولگرا روبهرو شدند که در نهایت این برخوردها منجر به کنارهگیری آنها از بین اصولگرایان شد. حسن روحانی، عضو سابق جامعه روحانیت مبارز که تا دهه ۸۰ مورد احترام اصولگرایان بود و در شورایعالی امنیت ملی سِمت داشت، با آمدن احمدی نژاد روزگار دیگری را سپری کرد و در دهه ۹۰ با کاندیداتوری در ریاستجمهوری زمینه حذف و برخورد با او از سوی اصولگرایان چیده شد. علی لاریجانی هم چنین روزگاری را سپری کرده و البته گزینه تازهتری به شمار میرود.
برخورد با علی لاریجانی از دورهای شروع شد که او در مقام ریاست مجلس از دولت حسن روحانی حمایت کرد و کار به جایی رسید که تندروهای اصولگرا به سخنرانی او در قم حمله کردند و در نهایت، انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۴۰۰ آخرین پازل از حذف علی لاریجانی از این جریان بود. روندی که شاید درباره محمدباقر قالیباف هم در آینده رخ دهد. برخوردهای اخیر با او که البته از دو سال قبل آغاز شده، نشان میدهد که زمینه برای کنار گذاشتن او از بین اصولگرایان نیز فراهم شده و شاید بهزودی او هم در جایگاهی قرار بگیرد که علی لاریجانی قرار گرفته است.
ارتباط اخلاق و سیاست در علم سیاستآیا اخلاق در سیاست جای دارد؟ این موضوع مربوط به دوران اخیر نیست و در تمام ادواری که سیاست و انسان با هم پیوند خوردهاند، این سوال و مسئله وجود داشته است. در این ارتباط، چهار دیدگاه در علم سیاست وجود دارد:
جدایى اخلاق از سیاست: اساس این نظریه بر این است که باید بین امر سیاسی و اخلاق، تفاوت قائل شد و واقعیتها را مدنظر قرار داد و براساس منافع و مصالح عمل کرد. مدافعان این نظریه اعتقاد دارند که اگر در امر سیاسی به اخلاق توجه شود، این موضوع در نهایت منجر به شکست در سیاست خواهد شد، زیرا اخلاق بهدنبال حق و حقیقت بوده، اما سیاست بهدنبال کسب منفعت است؛ به عبارتی آنها میگویند هر امر سیاسی، نیازمند زیرپا گذاشتن برخی از مسائل اخلاقی است. یکی از نمونههای باستان این نظریه را میتوان در یونان باستان جستوجو کرد، جایی که «توسیدید»، مورخ قرن پنجم پیش از میلاد در کتاب تاریخ جنگهای پلوپونزی نوشته است: «منافع دولت به ما اجازه نمیدهد که به حال دیگران دل بسوزانیم، یا تسلیم استدلالهای دلانگیز شویم، یا به سخن کسانی که ما را به رفتار نیک فرا میخوانند گوش فرا بدهیم، این سه عیب بزرگ با منافع دولتی بزرگ سازگاری ندارند.».
اما مطرحترین چهره شاخصی که این نظریه را ارائه کرده، نیکولو ماکیاوللی، اندیشمند ایتالیایی قرن ۱۵ و ۱۶ است. او در کتاب شهریار خود هرچند حکام یا همان شهریاران را مورد خطاب قرار داده، اما در واقع متنی که ارائه کرده، مانیفستی در امر سیاست و در راه رسیدن به قدرت و حفظ آن در سیاست است. او به صراحت گفته است که سیاست با اخلاق ارتباطی ندارد و حاکم یا شهریار باید «براى تحکیم قدرت خویش هر محذور اخلاقى را زیر پا بگذارد».
از نگاه او، پایبندی به اخلاق در امر سیاست خطرناک است: «هر که بخواهد در همه حال پرهیزگار باشد، در میان این همه ناپرهیزگارى سرنوشتى جز ناکامى نخواهد داشت، از اینرو شهریارى که بخواهد شهریارى را از کف ندهد، مىباید شیوههاى ناپرهیزگارى را بیاموزد و هرجا که نیاز باشد به کار بندد... وفادارى و درستپیمانى شهریار مطلوب است، اما دریغ که روزگار با درستپیمانى همیشگى سازگارى ندارد.» او در بخش دیگری از کتاب خود نوشته است: «آزمونهاى دوران زندگى، ما را چنین آموخته است که شهریارانى که کارهاى گران از دستشان برآمده است، آنانى بودهاند که راستکردارى را به چیزى نشمردهاند و با نیرنگ، آدمیان را به بازى گرفتهاند و سرانجام بر آنان که راستى پیشه کردهاند، چیره گشتهاند.»
نظریه تبعیت اخلاق از سیاست: این نظریه را بیشتر میتوان نتیجه رویکرد مارکسیست – لنینیستى دانست و بر این اساس است که همه رفتارها، تحت سیطره سیاست هستند و ارزشهای اخلاقی تابعی از مصالح سیاسی و ارزشهایی محسوب میشوند که توسط رهبران سیاسی تعیین میشوند. در این مسیر هر کار و حرکتی که در خدمت تامین منافع سیاسی حزب یا گروه باشند، ارزشمند بوده و نوعی فضیلت محسوب میشود. در مقابل هر کاری که باعث شود از هدف سیاسی دور شویم، کاری ناپسند و غیراخلاقی است.
به عبارت سادهتر، اخلاق در این دیدگاه، جنبه ابزاری دارد و تا آنجا خوب و پسندیده است که بتواند آن گروه را به هدف سیاسی خود برساند و در غیر این صورت هیچ ارزشی ندارد. لنین، یکی از چهرههای شاخص مارکسیسم در این ارتباط گفته است: «براى ما اخلاقى که از خارجِ جامعه برآمده باشد، وجود ندارد و یک چنین اخلاقى جز شیادى چیزى دیگر نیست.» ژانپلسارتر، فیلسوف فرانسوی، در کتاب «دستهای آلوده» جملهای را به نقل از «هودهرر» یکی از فعالان سیاسی کمونیست درباره ارتباط اخلاق و سیاست بیان میکند که نشانه دیگری بر جایگاه این نظریه است.
هودهرر میگوید: «من هر وقت لازم باشد دروغ هم مىگویم و هیچکس را هم تحقیر نمىکنم. دروغ را من اختراع نکردهام. دروغ در یک جامعه طبقاتى متولد شده و هر کدام از ما از وقتى به دنیا آمدهایم، آن را به ارث بردهایم. براى از بین بردن طبقات باید از تمام وسایل استفاده کرد.»
نظریه اخلاق دوسطحى: براساس این رویکرد، اخلاق باید در دو سطح فردی و اجتماعی مورد بررسى قرار بگیرد. این دو سطح هرچند دارای وجههای مشترکی هستند، اما لزوماً آنچه که در سطح فردی اخلاقی فرض میشود را نمیتوان در سطح اجتماعی اخلاقی دانست. یکی از واضحترین مثالهایی که طرفداران این دیدگاه میزنند این است که میگویند فداکاری در بُعد اخلاقی حرکتی خوب و پسندیده است، اما وقتی پای سیاست به میان آید، فداکاری امری اخلاقی به شمار نمیرود.
یا میگویند فرد میتواند دارایی خود را ببخشد، اما یک دولت نمیتواند دارایی خود را به دولتی دیگر ببخشد، بهعبارتی در این دیدگاه اخلاق در سیاست تابع مصالح و منافع است. یکی از مهمترین افرادی که در این ارتباط اظهارنظر کرده، افلاطون است. او گفته است: «اگر دروغ گفتن براى کسى مجاز باشد، فقط براى زمامداران شهر است که هر وقت صلاح شهر ایجاب کند، خواه دشمن خواه اهل شهر را فریب دهند، اما این رفتار براى هیچکس مجاز نیست و اگر فردى از اهالى شهر به حکام دروغ بگوید، جرم او نظیر یا حتى اشد از جرم شخص بیمارى است که پزشک خود را فریب دهد.»
برتراند راسل، اندیشمند قرن بیستمی هم در این ارتباط گفته است: «بدون اخلاق مدنى، جامعه قادر به ادامه زندگى نیست؛ بدون اخلاق شخصى، بقاى آن ارزشى ندارد، بنابراین براى اینکه جهان، خوب و خواستنى باشد، وجود اخلاقِ مدنى و شخصى، هر دو، ضرورى است.»
نظریه یگانگى اخلاق و سیاست: سه نظریهای که در بالا بیان شد، با هم نکات مشترکی خواهند داشت، اما چهارمین نظریه در ارتباط اخلاق و سیاست، هیچ شباهتی با آنها ندارد. براساس این نظریه، اخلاق و سیاست هر دو یک هدف دارند که رسیدن انسان به موفقیت است؛ بنابراین نمیتوان در بررسی آنها مرز قاطعی را تعریف کرد و هر کدام را مربوط به حوزهای خاص دانست، چنانچه برای مثال یکی از وظایف سیاست اجتماعی ساختن شهروندان و رعایت حقوق دیگران است که این موضوع خودش از قواعد اخلاقی محسوب میشود. ایمانوئل کانت، اندیشمند آلمانی یکی از افرادی است که درباره این موضوع اظهارنظر کرده است. او میگوید تنها فعلی اخلاقی خواهد بود که وقتی عمومیت یافت، ایجاد مشکل نکند.
در قرن اخیر نیز برخی چهرههای سیاسی بودهاند که روی این موضوع تاکید کردند که در تاریخ ایران، میتوان امام خمینی را در زمره این افراد دانست، ایشان درباره این موضوع گفتهاند: «سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در بر بگیرد و تمام ابعاد انسان در جامعه را در بر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزی که صلاحشان است.» و یا در نمونههای دیگر، برای مثال مهاتما گاندی میگوید: «من میگویم وسایل بالاخره همه چیز هستند و وسایل شما هرگونه باشد، هدف شما هم به همانگونه خواهد بود؛ دیواری نیست که وسایل را از هدفها جدا سازد.
بدیهی است که خالق، به ما توانِ آن را داده است که وسایل را زیر نظارت خود بگیریم - آن هم البته تا میزانی محدود -، اما برای نظارت بر هدفها امکانی نیست. تحققِ هدفها با وسایلی که برای وصول به آنها بهکار میرود، متناسب خواهد بود. این، قضیهای است که هیچ استثنا نمیپذیرد.» و یا واتسلاف هاول، سیاستمدار اهل جمهوری چک گفته است: «این نکته بههیچصورت حقیقت ندارد که سیاستمدار باید دروغ بگوید... لزوم دروغگویی و دسیسهچینی برای سیاستمدار، سخنی است کاملاً بیاساس که از سوی کسانی که میخواهند - به هر دلیل - موجب دلسردی دیگران از علاقهمندی به امور اجتماعی بشوند، عنوان میشود و اشاعه مییابد.»
ابتذال در امر سیاسی؟همانطور که در ابتدای متن اشاره شد، پرویز امینی معتقد است که اصولگرایان با رو آمدن چهرههای جوان و بدون تجربهای در امر سیاست، دچار ابتذال در امر سیاست شدهاند؛ موضوعی که البته از نظر علمی به صورت کامل مورد بررسی قرار نگرفته و تعریف دقیقی از شرایط ابتذال امر سیاسی ارائه نشده است، اما در قرن اخیر، سیاستمدارانی بودهاند که درباره این موضوع اظهارنظر کردند؛ برای مثال کاظم کردوانی، جامعهشناس ایرانی گفته است: «فکرِ کار اساسی باشیم که چیزی جز کوشش برای علاج این بیماری نیست. تا از این دنیایِ «ابتذالِ سیاست یا سیاستِ ابتذال» رها نشویم از چنین پیآمدهایی خلاصی نخواهیم داشت.»
و یا لطیف پدرام، سیاستمدار افغانستانی اظهارنظر کاملتری درباره این موضوع داشته است: «وقتی امر و عمل سیاسی گرفتار ابتذال شود اطلاعات به جای دانش و منفعت شخصی به عوض اصول مینشیند. سطح بحثهای سیاسی افت میکند و الفاظ سبک، معانی پیشپاافتاده را حمل میکنند. کار سیاسی باید یکی از وظایفاش بلند بردن سطح آگاهی جامعه باشد.
مسئولیتپذیری زمانی به وجود میآید که آگاهی شکل بگیرد. مفهوم مسئولیت بدون آگاهی شکل نمیگیرد. کار آگاهیبخش به سیاستگران آگاه و باسواد نیاز دارد... هر دزد بیسواد سر گردنه که لیدر نمیشود. لیدری بار معنوی عظیم و خطوط اخلاقی و محکم فکری و تئوریک نیاز دارد. رهبران در جهان انگشتشمار بودهاند و انگشتشمارند.»
به هر ترتیب، آنچه در بین اصولگرایان میگذرد، شاید ابتذال در امر سیاست باشد، اما نکته اینجاست که آنها به کدام مدل در رابطه اخلاق و سیاست ارتباط دارند که برخوردهای اینچنینی را با چهرههای شاخص خود انجام میدهند و موضوع دیگر اینکه اگر جای چهرههایی مانند هاشمیرفسنجانی و ناطق نوری را حدادعادل گرفت که حداقل در تاریخ سیاست جمهوری اسلامی سابقه دارد، پس از حدادعادل این صندلی به چه کسی خواهد رسید و آیا چهرههایی که بازی در سیاست را تنها به سخنرانی خلاصه کردهاند، آیا واقعاً قرار است که جایگزین چنین چهرهای شوند؟
منبع: هم میهن
tags # انتخابات مجلس سایر اخبار تعداد اسپرمها تا سال ۲۰۴۵ به صفر میرسد؛ آیا آلت تناسلی انسان در حال کوچک شدن است؟ (ویدئو) مستندی تکاندهنده از استراتژی شکار اژدهای کومودو! اگر با این نشانهها برخورد کردید در نزدیکی خانه شما مار وجود دارد! نتایج عجیب یک تحقیق؛ انسانهای اولیه چقدر عمر میکردند؟منبع: زیسان
کلیدواژه: انتخابات مجلس غلامعلی حدادعادل درباره این موضوع بین اصول گرایان هاشمی رفسنجانی اخلاق در سیاست اخلاق و سیاست چهره های جوان علی لاریجانی ریاست جمهوری اصول گرا جریان سیاسی بوده اند جریان راست چهره هایی برای مثال ریش سفیدی برخورد ها مورد حمله جناح راست ناطق نوری امر سیاسی ریش سفید چهره ها حمله ها مطرح شد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت zisaan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «زیسان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۸۸۵۰۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جنجال نظرات مهدی نصیری درباره شاهزاده پهلوی و اپوزیسیون!
آفتابنیوز :
مهدی نصیری، چپ سابقاً انقلابی و سوپر منتقد جمهوری اسلامی که از درون ایران سیاستهای حکومت را با تندترین ادبیات نقد و به ساختارها حمله میکرد طی روزهای گذشته بدون هیچ مشکلی از ایران خارج شد و به اتفاق همسرش برای یک سفر سه ماهه و دیدن فرزند خود به کانادا رفت.
به نوشته سازندگی، او در اولین فرصت نیز در گفتوگویی با تلویزیون بیبیسی در اقدامی شاذ و عجیب خواستار آن شد که اپوزیسیون شکاف بین مصطفی تاجزاده و رضا پهلوی را با یک اتحاد پر کند. او مدعی است که پادشاهی مشروطه و جمهوریخواهی میتوانند متحد شوند. نصیری از مهندس میرحسین موسوی، مصطفی تاجزاده، نرگس محمدی و فائزه هاشمی به عنوان افراد اصلاحطلبی نام برد که میتوانند این جریان جدید را پوشش بدهند و برای رفع مشکلات کشور با سلطنتطلبان چارهاندیشی کنند.
پیش از بررسی این پیشنهاد عجیب و غیرمعمول باید پرسید که مهدی نصیری کیست و از چه جایگاهی چنین نسخهای میپیچد؟ او اصلاحطلب است؟ خیر. آزادیخواه است؟ چنین چیزی در کارنامه او بهخصوص در سالهایی که مدیرمسئول روزنامه کیهان بود، دیده نمیشود. چه آنکه مقالات تندوتیز و افشای نیمه پنهان روشنفکران، سیاستمداران و هنرمندان در دوره او در کیهان راهاندازی شد تا با تندرویهای بسیار پنجه بر صورت این افراد بکشد.
هنوز فراموش نشده زمانی که او در غوغای جوانی سیر میکرد، چگونه مهندس بازرگان که دو برابر سن او در امر سیاسی کار کرده بود را تمسخر میکرد و وی را تخفیف میداد. با این حال مهدی نصیری در سالهای اخیر به ناگهان مسیر سیاسی خود را از چپ رادیکال انقلابی به راست افراطی و سلطنتطلب تغییر داد و با راهاندازی یک کانال تلگرامی آنچنان مطالب تند و تیزی علیه حاکمیت نوشت که برای کسانی که او را میشناختند، حیرتانگیز بود.
کسانی که کیهان اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ را میخواندند، فراموش نکردند که وی چگونه به یک فیلمساز ایرانی به دلیل تراشیدن ریشهایش خرده گرفت و او را از دایره حزبالله خارج خواند و در گام بعدی مادر آن فیلمساز را صیغهای خواند و با این جمله جنجالی به پا کرد.
اکنون مردی با آن سوابق در رادیکالیسم از این سو افتاده است. او چندی مطالب تند و تیزی را علیه حاکمیت منتشر کرد بیآنکه بازداشت شود. در حالی که دیگران با مطالبی خفیفتر از آنچه نصیری مینوشت، بازداشت و دادگاهی میشدند. حال وی بیهیچ مانعی به خارج از کشور رفته و در گفتگو با بیبیسی، رضا پهلوی را شاهزاده میخواند و او را پیشاپیش بر سریر پادشاهی مینشاند و از جانب کسانی که در دوره سلطنت شکنجه شدند، زندان افتادند و ستم و ظلم دیدند، سخن میگوید و خواهان یک اتحاد نامقدس میشود.
آقای مهدی نصیری «این تذهبون»؟ به کجا چنین شتابان؟ شما آیا نماینده مهندس میرحسین موسوی هستید که از جانب او که سالها در حصر است، سخن میگویید؟ شما آیا نماینده جمهوریخواهان ایرانی هستید و سخنگوی آنها شدهاید؟ تاجزاده اگر قرار بود پیوندی با رضا پهلوی داشته باشد که در ایران نمیماند. از افکار فائزه هاشمی علیه سلطنتطلبان خبر دارید؟ نرگس محمدی چیزی در این خصوص نوشته که شما باور کردید باید چنین پیشنهادی بدهید؟
فردی که شما او را شاهزاده میخوانی، حتی نتوانست یک جمع پنج نفره را برای چند ماه دور هم نگهدارد؟ از کدام اپوزیسیون سخن میگویید؟ همان اپوزیسیون خائنی که کمر به تجزیه ایران و نابودی مردم بسته و هر روزه برای روسای جمهوری آمریکا و کشورهای دیگر نامه فدایت شوم مینویسد که تحریمهای اقتصادی علیه مردم را بیشتر کنند؟
فرض محال که محال نیست، اما آیا با این اتحاد نامیمون، ایران آباد میشود و در مدار توسعه قرار میگیرد؟ آیا مشکلات حل میشود؟ بیتردید شما با خیال خامی که دارید، کشور را به دامن یک خونریزی تمام عیار و جنگ داخلی سوق میدهید بدون اینکه دستاوردش توسعه و آبادانی ایران باشد.
مردم ایران به گواه تاریخ، همیشه از افراطیون لطمه دیدند. افراطیون چه در جایگاه چپ و چه از منظر راست با ناعقلانیگرایی سیاسی، بیشترین ضربات را بر پیکر این کشور زدهاند.
شما نیز اکنون در همان جایگاه نشستهاید و به دلیل اینکه دو دوره در حیات سیاسی جمهوری اسلامی به شدت ذیل رادیکالیسم فعالیت کردهاید، میتوان به قطعیت گفت، پیشنهاد غیرمنطقی شما ناممکن است. زیرا بین جمهوریخواهان و سلطنتطلبان، دریایی از اختلاف تاریخی و نظری وجود دارد که نمیتوان به سادگی از آنها چشم پوشید.
جواد امام، محمد علی ابطحی و محمود صادقی درباره گفتوگوی اخیر مدیرمسوول سابق کیهان با BBC، سخن گفتند
روزنامه اعتماد نیز نوشت: «سوپر حزباللهی دیروز که امروز رویکردهای براندازانه ارائه میکند.» این ترجیعبندی است که از دیروز و پس از مصاحبه مهدی نصیری و ارائه راهبرد از بین بردن فاصله از شاهزاده تا تاجزاده توسط بسیاری از چهرههای سیاسی به گونههای مختلف تکرار شده است. چهرهای که در سالهای ابتدایی انقلاب در دهه ۶۰ همکاری با کیهان را در قم آغاز کرد و بلافاصله پلههای پیشرفت را به سرعت پیمود و در شمایل چهره رادیکال جناح راست و سوپر انقلابی در کیهان، نسخههایی برای سرکوب منتقدان و دگراندیشان مینوشت.
نصیری که در حوزه متعلق به مکتب تفکیک (عدم ورود به حوزه سیاسی) بود در ادامه نهتنها به عرصه سیاسی ورود کرد، بلکه به اعتقاد بسیاری از تحلیلگران، بیش از اندازه در سیاست غوطهور شد و از گذشتهاش فاصله گرفت.
این، اما همه سرنوشت نصیری نبود؛ کار به جایی رسید که آرام آرام از سالهای انتهایی دهه ۸۰ نوع دیگری از کنشگری را برگزید و منتقد تند تصمیمات نظام شد. مسیری که به شکل و شمایل دیگر، توسط محسن مخملباف و بسیاری دیگر از چهرههای سیاسی بریده هم پیموده شده بود. چهرههایی که فعالیت خود را در عرصه سیاسی با اصرار در تحقق آرمانهای انقلابی آغاز میکنند. اما نهایتا با انکار همان آرمانها به خط پایان کنشگری سیاسی میرسند. مصاحبه نصیری در بیبیسی فارسی، اما در عرصه داخلی بازخوردهایی هم پیدا کرد.
محمود صادقی، چهره اصلاحطلب به این نکته اشاره کرد که: «اساسا بین تاجزاده، به عنوان یک اصلاحطلب دموکراسیخواه مخالف با قدرت متمرکز فردی و شاهزاده به عنوان نماد بازگشت به سلطنت موروثی فردمحور هیچ وجه اشتراکی وجود ندارد. ترسم نرسی به کعبهای اعرابی! کاین ره که تو میروی به ترکستان است...»
محمدعلی ابطحی، فعال سیاسی اصلاحطلب از مهدی نصیری، مدیرمسوول اسبق روزنامه کیهان انتقاد کرد و نوشت: «آقای مهدی نصیری سوپر افراطی حزباللهی دیروز حق دارد نظراتش تغییر کند و سوپر اپوزوسیون امروز شود. اما هم برای دیروزش و هم برای امروزش توهم مضر است. نه بولتننویسی و اظهارنظرهای تند حزباللهیاش در گذشته توانست ریشه اصلاحطلبی را برکند و نه مواضع فعلی اپوزوسیونیاش مورد قبول اپوزوسیونی قرار میگیرد که ۴۰ سال است در تلاش برای براندازی هستند و نیازی به تازهوارد از راه دور آمده ندارند. گفتهاند شکاف تاجزاده و شاهزاده باید برداشته شود. خودش میداند نه شاهزاده میتواند به تاجزاده نزدیک شود و نه تاجزاده علاقهمند به همکاری با شاهزاده است. مهندس موسوی، نرگس محمدی، فائزه هاشمی و تاجزاده هم، چون دلسوز این جامعه بودهاند در ایران باقی ماندهاند و در زندان و حصر هستند. بد پوست خربزهای زیر پای آقای نصیری انداختهاند تا تمامش کنند. هم از داخل حاکمیت و هم از خارج و از درون اپوزوسیون.»
با توجه به بازخوردهای موضوع «اعتماد» گفتوگویی را با جواد امام، دبیر کل مجمع ایثارگران برنامهریزی کرد تا درباره بخشی از دیدگاههای مطرح شده در این گفتگو بحث کند. امام با واکاوی گزارههای بنیادین اصلاحات به این نکته اشاره میکند که جمهوری مسیر طبیعی مشروطه ایرانی است و بازگشت دوباره به مشروطه در واقع نوعی عقبگرد محسوب میشود و فایدهای برای ایران نخواهد داشت. امام با واکاوی دیدگاههای چهرههایی، چون تاجزاده، موسوی و خاتمی رویکردهای افراطی چهرههایی مانند نصیری را برخلاف حرکت طبیعی اصلاحات ایرانی میداند.
صحبتهای اخیر مهدی نصیری با بیبیسی بازخوردهایی در فضای عمومی کشور پیدا کرده است. نصیری در این گفتگو با بردن نامهایی، چون تاجزاده، میرحسین موسوی و اصلاحطلبان، دیدگاههایی را مطرح کرده است. درباره این دیدگاهها نظری دارید؟
از آنجا که مهدی نصیری اسامی افرادی مانند مهندس میرحسین موسوی و مصطفی تاجزاده و سایر چهرههای اصلاحطلب را مطرح کرده، لازم است توضیحاتی درباره موضوع داده شود. این افراد مطرح شده، مواضع روشنی دارند و مشخص است سالهای سال در راستای تحقق مفاهیمی، چون آزادی، عدالت، تنشزدایی، شایستهسالاری و... فعالیت میکنند. البته من نماینده این دوستان نیستم، اما تا جایی که میدانم، فردی مانند مصطفی تاجزاده هرگز در مسیری حرکت نکرده است که نصیری ادعا میکند. مسیر اصلاحطلبان و مرزبندیهای آنان هم روشن است؛ مهدی نصیری نه از اصلاحطلبان نمایندگی دارد و نه میتواند از جانب افراد اصلاحطلب صحبت کند. پیشنهاداتی هم که در گفتوگوی اخیر خود طرح کرده، بیشتر در راستای انشقاق و تحتفشار قرار گرفتن جریانات داخلی بوده است نه دستیابی به انسجام. در واقع ایشان به دنبال دعوای جدیدی است. امروز بحثهای مرتبط با براندازی روشن شده به قول سید محمد خاتمی، شرایط امروز کشور به گونهای نیست که از طریق براندازی بتوان مطالبات مردم را محقق کرد. اتفاقا بسیاری از افرادی که نگران ایران و ایرانی هستند، هرگز نسخه براندازی را توصیه نمیکنند. شخصا نمیتوانم شخصیت چهرهای مانند مهدی نصیری را تحلیل کنم و ببینم این اظهارات با چه مبنایی سازگار است. نصیری یک چهره اصولگرای تند و رادیکال است که در رزومه او فعالیت در روزنامه کیهان درج شده است. امروز حسین شریعتمداری وارث دیدگاههایی است که قبلا توسط مهدی نصیریها پایهگذاری شده بود. در عین حال مشخص نیست آیا اظهارات نصیری در راستای یک پروژه تعریف شده، مطرح شده یا پای موارد دیگری در میان است.
چرا اینطور فکر میکنید. در ظاهر یک چهره سیاسی و رسانهای اظهاراتی را درخصوص موضوعی خاص مطرح کرده است، چرا فکر میکنید این رویکردهای مطرح شده، ابهاماتی دارد؟
بسیاری از دوستان اصلاحطلب، فعالان سیاسی و دانشگاهی، نقدهایی مبناییتر، علمیتر و در چارچوب منافع ملی کشور مطرح کردند و با مشکلات عدیدهای روبهرو شدند، اما مهدی نصیری هرگز دچار این مشکلات نشد. این موضوع کمی نیست. چرا در ساختاری که با کوچکترین نقدها برخورد شده، هیچ برخوردی با اظهارات تند نصیری نشده است؟ به نظر میرسد مهدی نصیری امروز قصد دارد، افراد و جریاناتی را علیه اصلاحات تحریک کند. قبل از مهدی نصیری، بسیاری از براندازان بیرون از کشور به بنبست برخورد کردند. اگر قرار به پویش مسیری در ایران باشد، مسیر اصلاحات است و اگر ساختاری قرار باشد این پروژه را پیش ببرد، این جریان اصلاحات است که میتواند این پروژه را راهبردی کند. نصیری ابتدا باید خود را تعریف کرده و تبار سیاسی خود را روشن کند. اگر مهدی نصیری بخواهد جریانی را مخاطب قرار دهد، باید جریان خودبرانداز داخلی و اصولگرایان رادیکال را مخاطب قرار دهد. او نماینده اصولگرایان تندرو و رادیکال کشور است. چه افرادی که برانداز هستند و چه افراد و جریاناتی که با رفتار، عمل و سیاستهایشان کشور را به سمت خودبراندازی سوق میدهند، به افکار و رفتار نصیری نزدیک هستند. مرزبندی اصلاحات کاملا روشن است. ما نگران آینده ایران، مردم، جوانان و زنان این سرزمین هستیم. اینکه ناگهان اصلاحطلبان و پهلوی ناگهان در کنار هم قرار داده شوند و ایدهای با عنوان از تاجزاده تا شاهزاده طرح شود، مشخص نیست از قوطی کدام عطاری بیرون آمده است.
آیا شما هیچوقت با مهدی نصیری صحبتی داشتهاید. از نزدیک او را میشناسید؟
زمانی صحبت محدودی با مهدی نصیری داشتم و ایشان تصور میکرد ممکن است سلطنتطلبان پایگاههای جدی در کشور داشته باشند. من به او پاسخ دادم که قطعا آنچه که بیرونیها ساخته و پرداخته کردهاند، برآمده از اشتباهات جمهوری اسلامی بوده است نه توان طرف مقابل. جمهوری اسلامی هر نقد و اعتراض داخلی را به ناحق به جریانات بیرونی و سلطنتطلبها منتسب کرده و به این شیوه برای آنها ارزش افزوده سیاسی ایجاد کرده است. معترضان داخلی و منتقدان داخلی اساسا نسبت چندانی با براندازان بیرونی ندارند. ضمن اینکه ظرفیتهای بسیاری در خارج از کشور وجود دارند که قلبشان برای ایران میتپد و حاضرند برای اصلاح وضع موجود هزینه دهند. این تصور که مردم ایران علاقه زیادی به تاج و تخت دارند یک توهم است. مردم ایران هزینههای بسیاری برای تحقق جمهوری دادهاند و این انقلاب هم خروجی عملکرد رژیم گذشته بوده است. نادیده گرفتن همه این مسیر و سپردن کشور به دست فرد و جریانی که هیچ عملکرد مثبتی طی ۵ دهه گذشته نداشته است، منطقی نیست. چهرههایی مانند خاتمی، تاجزاده و میرحسین موسوی شخصیتهایی هستند که برای این کشور و آرمانهای مردم هزینه دادهاند. آنچه منافع مردم را تامین میکند، جمهوری، دموکراسی، آزادی، حاکمیت قانون و تنشزدایی است. نمیتوان دوباره منافع و آینده مردم را به خطر انداخت و این آینده را دراختیار فردی سپرد که برای ایران و ایرانی اهمیتی قائل نیست و به دنبال به دست آوردن تاج و تخت خود است.
چه نسبتی میان این اظهارات و تندرویهای داخلی و خالصسازی مشاهده میشود؟
اگر امروز به وضعیت موجود و یکهسالاری موجود، خالصسازی، شکاف میان مردم و دولت و... نقدهای جدی داریم به این معنا نیست که قرار است مسیر سلطنتطلبی را در پیش بگیریم. اصلاحطلبان بدون مردم جایگاهی ندارند. مقولهای که حاکمیت فعلی به آن نیاز دارد، بازگشت به حاکمیت مردم و سنجش مقبولیت جریانات سیاسی در داخل کشور است. اگر اپوزیسیون ایرانی قرار باشد به سمت معامله با افراد و جریانات امتحان پس داده بروند، مقبولیتی در جامعه نخواهند داشت. در جمعبندی میتوان گفت که معلوم نیست صحبتهای مهدی نصیری آیا توسط خودش بیان شده یا پروژهای پشت این فرد است. تا شفافسازی نشود، نمیتوان تحلیل جامعی صورت داد. گذشته نصیریها روشن نیست. مهدی نصیری علیرغم اینکه خود را ذیل مکتب تفکیک تعریف میکند و این دیدگاه اساسا معتقد به مشارکت در حکومت و ورود به آن نبودند به فعالیتهای سیاسی ورود کرده است. آقای نصیری باید توضیح دهد چگونه از دل مکتب تفکیک به سمت فعالیتهای سیاسی و حاکمیتی کشیده شده و نهایتا سر از یک قلمروی برهوت و نامشخص در آورده است. ما هرگز به دنبال ترقی معکوس نبوده و نیستیم. باید همه ظرفیتهای کشور و ظرفیتهای خارج از کشور در یک راستا جمع شوند و برای توسعه و پیشرفت و آزادی ایران به کار برده شوند. مسیری که نصیریها طی میکنند، مشکوک است و بیشتر در راستای انشقاق و دعواهای سیاسی میتوان آن را دستهبندی کرد.
فارغ از اینکه مهدی نصیری کیست و چه گذشتهای دارد و درباره تاجزاده و شاهزاده چه گفته، درباره تجمیع ظرفیتهای جمهوریخواهان و اصلاحطلبان از یکسو و مشروطهخواهان از سوی دیگر صحبت کرده است. از منظر بنیادین آیا تمزیج و ترکیب این دو گفتمان (جمهوریخواهی و مشروطهخواهی) با هم امکانپذیر است؟
گفتمانی که ما در جریان اصلاحات دنبال میکنیم، در ادامه مسیر مشروطهخواهی است. اقتضای شرایط امروز ایران و گزارهای که پاسخ داده است، حاکمیت رای و نظر مردم است. هنوز نسخه مناسبتری ارائه نشده است. آنچه ما از آن دم میزنیم بحث جمهوری است. اگر قرار باشد اشتباهات گذشته دوباره تکرار شود و هزینههایی که ملت ایران از زمان مشروطه تا به امروز پرداختهاند کنار گذاشته شود، نوعی بازگشت به عقب است. همین امروز افراد و جریاناتی در داخل کشور حضور دارند که دانش و تجربه لازم برای اداره کشور دارند، تصور اینکه همه این تجربهها نادیده گرفته شده و استارت بازگشت به گذشته شود، اشتباه است. اقتضای امروز کشور نظام جمهوری است که مورد نظر اکثریت باشد. جمهوری هم به معنای رای و نظر اکثریت و حاکمیت قانون است. یکی از اشتباهات تحلیلی آن است که اشتباهات نظام جمهوری اسلامی با اشتباهات رژیم گذشته قیاس میشود درحالی که اگر اشتباهات رژیم گذشته نبود، اتفاقات سال ۵۷ رخ نمیداد و این همه هزینه متوجه کشور نمیشد. وقتی این همه هزینه برای حاکمیت مردم و قانون صورت گرفته باید تلاش کرد این ایده و آرمان محقق شود نه اینکه اشتباهات گذشته دوباره تکرار شود.
برخی معتقدند مهدی نصیریها از اصرار مطلق به انکار مطلق رسیدهاند. یعنی چهرههای تندرویی که در ادامه نوع متفاوتی از تندروی را تجربه میکنند. نظر شما چیست؟
اساسا تندروی و رادیکالیسم با جریان راست عجین است. تکلیف اصلاحطلبی با تندروی مشخص است، اساس اصلاحطلبی با میانهروی و خردورزی همراه است. روزی و روزگاری، نصیریها روبهروی مطالبات مردم ایستادند و تندروی کردند، امروز هم بدون اینکه نمایندگی از مردم داشته باشد درباره آنها صحبت کرده و راهکارهای مسالهساز ارائه میدهد. من شناخت دقیقی از مهدی نصیری ندارم، بنابراین اظهارنظری هم درباره ایشان ندارم، اما برایم قابل فهم نیست، مدیر مسوول سابق کیهان به جای نقد گذشته خود و جریانی که به آن تعلق داشت، به سمت تخریب و انشقاق و دادن نسبتهای ناروا به جریانات مختلف است. معتقدم خوب بود، نصیری این پیشنهاد را در ایران مطرح میکرد و دیدگاه فعالان سیاسی و مردمی را دریافت میکرد. میرحسین موسوی هر حرفی که زده و هر دیدگاهی را مطرح کرده در راستای مطالبات مردم بوده است. همواره هم بر حاکمیت قانون و اکثریت تاکید داشته، نمیتوان از جانب مردم صحبتی کرد که به جای انسجام، انشقاق میآفریند. ایشان در داخل باید به فکر انسجام نیروهای داخلی بودند نه در خارج. معتقدم که مخاطب ایشان هم براندازها و خودبراندازها هستند. ایشان باید از خاستگاه اصلی خود که خودبراندازهای داخلی و براندازهای خارجی است، صحبت کنند نه از جانب اصلاحطلبان. اصلاحطلبان با برانداز و خودبرانداز فاصله دارند و معتقدند باید به فکر حاکمیت اکثریت بود.